بازهم یک شب مهتابی ، اما نه یک شب رویایی باز هم آسمان بارانی ، اما باران دلتنگی نه عاشقی باز هم امروز باز هم فردا ، اما اینبار بی هدف تر از گذشته... انتظار تنها ذکر دقایق بی تو ... و حالا آرزو ذکر دائمی قلب من التماس ذکر مقدس چشمانم و چشمانم که از خیسی به رودخانه می مانند... و تنها حسرتی مانده از دقایق ، ثانیه ها و ساعت های با تو بودن ... دوری را دیده بودم اما فاصله را حس نکرده بودم .. فریاد را شنیده بودم اما غم را ندیده بودم ...
پسرک گرسنه اش است، به طرف یخچال می رود،
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه ام بودم "
در سرزمینی زندگی می کنمکه مردمانش همه، شکایت دارند از تنهاییولی نمی دانم!پس;دلیل این فاصله ها درچیست؟!