دختر : نه
پیرمرد : مطمئنی ؟
دختر : نه
پیرمرد : چرا گریه می کنی؟
دختر : دوستام منو دوست ندارن
پیرمرد : چرا ؟
دختر : چون قشنگ نیستم
پیرمرد : قبلا اینو به تو گفتن ؟
دختر : نه
میشل دو مونتی
ژان ژاک روسو
ببین چه چیز را از دست داده ای که چنین موفقیتی را به دست آورده ای
زندگی را یکی مرگ تدریجی نام نهاد
یکی بدبختی مطلق معنی کرد
یکی درد درمان ناپذیرش خواند
و سرانجام یکی رسید و گفت :
زندگی به تنهایی ناقص است !!! تا عشق نباشد ، زندگی تفسیر نمی شود
احمد شاملو
او گدایی است که حاجت ز گدا می طلبد
باید یاد بگیرم که یادم باشد همیشه خوشی هایم یادم باشد
باید یاد بگیرم که یادم باشد همیشه شاکر خوشی هایم باشم
باید یاد بگیرم که یادم باشد همیشه اهدافم را ببینم
باید یاد بگیرم که یادم باشد همیشه انگیزه هایم را تقویت کنم
باید یاد بگیرم که یادم باشد برای چه این طرز زندگی را انتخاب کرده ام
باید یاد بگیرم که یادم باشد قرار است به کجا برسم
باید یاد بگیرم که یادم باشد برای خودمان زندگی کنیم نه برای دیگران
باید یاد بگیرم که یادم باشد عاشق چه چیزهایی هستم
باید یاد بگیرم که یادم باشد روزهای سختی را باید یاد داشت تا از روزهای خوشی لذت برد
باید یاد بگیرم یادم باشد من هم کم از این سختی ها را نداشته ام
باید یاد بگیرم یادم باشد حالا دیگر نوبت من است که از سختی هایم ، خوشی برداشت کنم
باید یاد بگیرم که یادم باشد
نخستین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی ، خود را فروتن نشان دادم.
دومین بار آن هنگام که در مقابل فلجها لنگیدم.
سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت ، آسان را برگزیدم.
چهارمین بار وقتی که مرتکب گناهی شدم و به خویشتن تسلی دادم که دیگران هم گناه میکنند.
پنجمین بار آنگاه که به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زدم و صبر را حمل بر قدرت و تواناییاش دانستم.
ششمین باز زمانی که چهرهای زشت را تحقیر کردم ، در حالی که نمیدانستم آن چهره ، یکی از نقابهای خویش است.
و هفتمین بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشودم و انگاشتم که فضیلت است.
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم...
دو پسر بچه ی سیزده و چهارده ساله کنار رودخانه ایستاده بودند که در آن هنگام یک مرد شرور که بزرگ و کوچک فرقی برایش نداشت، برای سر کیسه کردنشان سراغ آنها رفت، ابتدا به پسر بچه ی سیزده ساله که خیلی زرنگ و باهوش بود گفت: "من شیطان هستم اگر به من یک سکه ندهی همین الان تو را تبدیل به یک خوک می کنم" پسر بچه ی سیزده ساله زبر و زرنگ خندید و او را مسخره کرد و برایش صدایی در آورد! مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ی چهارده ساله رفت و گفت: "تو چی پسرک! آیا دوست داری توسط شیطان تبدیل به یک گاومیش شوی یا اینکه الآن به ابلیس یک سکه می دهی؟ "پسر بچه ی چهارده ساله که بر عکس دوست جوانترش خیلی ساده بود با ترس و لرز از جیبش یک سکه ی پنجاه سنتی درآورد و آن را به مرد شرور داد! مرد شرور پس از گرفتن سکه ی پنجاه سنتی از پسرک ساده به سراغ پسرک سیزده ساله رفت و خشمش را با زدن لگد و مشت بر سر او خالی کرد و بعد رفت.
چند دقیقه بعد پسرک زرنگ به سراغ پسر ساده آمد و دید او در حال اشک ریختن است، علت را جویا شد، پسرک گفت: "با آن پنجاه سنت باید برای مادر مریضم دارو می خریدم"
پسرک سیزده ساله خندید و گفت: "غصه نخور، من سه تا سکه پنجاه سنتی دارم که دوتایش را به تو می دهم." پسرک ساده گفت: "تو که پول نداشتی؟!" پسرک خندید و گفت: "گاهی می شود جیب شیطان را هم زد"
قلبم محکوم شد به ساده بودن!..غرورم محکوم شد به خونسرد
بودن !!.. احساسم
محکوم شد به کم حرف بودن!..دلم محکوم شد به گوشه گیر
بودن!!.. چشمانم محکوم
شد به مهربان بودن!..دستهایم محکوم شد به سرد بودن!!....
پاهایم محکوم شد به تنها
رفتن!.....آرزوهام محکوم شد به محال بودن!!!!!!........ "وجودم"
محکوم شد به" تنها"
بودن!!!!...و "عشقم" محکوم شد به" مردن
در خواب ناز بودم دیدم کسی در میزند
/
در را گشودم دیدم غم است در میزند
/
ای دوست بی وفا از غم بیاموز وفا
/
غم با همه بیگانگیش هر شب به من سر میزند
زندگی یعنی یک نگاه ساده
زندگی یعنی همین، نگاهی به یک عکس ساده.
حال، با این وجود زندگی خود را چگونه خواهیم گذراند؟
یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش 3-2 ماه بیشتر زنده نیست
یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله
و فاصله یعنی 2 خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند
یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست
و یاد گرفتم هر چه عاشق تری
تنهاتری
برای من زیباتر از ریزش نم نم بارون،
قشنگتر از دشت و بیابون،
رنگ چشمون تو بوده.
برای من زیباتر از طلوع خورشید بین کوهها...
آب جاری توی رودها...
شوق اشکای تو بوده.
حقیقته حقیقته ای همیشه تکیه گاهم...
ای تو شعر هر ترانم...
بی تو همدمی ندارم.
عاشق تویی،شیدا تویی
مریم پاکیزة من،
ای تو معنای صداقت...
تو حقیقتی،حقیقت.
تو عزیزی،نازنینی،
تو،تو این عشق ، عاشق ترینی
من به لطفت جون گرفتم...
مهربونم،به تو خو گرفتم.
تو رو دوست دارم...
تو رو دوست دارم...
تو رو دوست دارم...
تو رو دوست دارم...
تو رو دوست دارم...
تو رو دوست دارم...