تقدیم به مادر مهربانم




مــــادرم!
روزهاست که انتظار این لحظه را می کشم تا ناب ترین و زیباترین کلمات را نثار وجود پاک و مبارکت کنم،
ولی افسوس
 کلمات حقیرتر از آنند که شایستگی بیان مهر تو را داشته باشند و کوچکتر از آنند که تجلی دهنده معنای حقیقی نگاه پر مهر تو باشند; نگاهی که به تمام هستی می ارزد.
مادرم باور کن چیزی در این دنیا نیست که لایق جبران و هدیه به محبت های تو باشد و باور کن هیچ چیزی در این دنیا نیست که تداعی کننده آغوش پر مهر تو باشد.
 
فقط بگذار ساده بگویم:

                       مــــادرم!                         
                                  چون تو نماز خوانده ای
                                                              
خدا 
                                                                    پرست شدم!

چگونه جوادشویم!!!



در راستای اینکه هر روز مشاهده می‌کنیم مردم علاقه زیادی به جواد شدن دارند، این هم راهنمای جواد شدن یا چگونه جواد شویم (برای پسران):

1- یک عدد پیکان 57 مدل جوادی با لاستیک دور سفید.

2- نوشتن نام تایتانیک (به انگلیسی) روی شیشه عقب پیکان.

3- آهنگ تکنو گوپس، گوپس، با صدای بلند.

4- دو تا بلندگو اضافی در ماشین.

5- نوشتن عبارت: «چون که تکی... با نمکی» روی صندوق عقب ماشین.

6- پاتوقها: چمن‌های پارک ساعی و شهربازی.

7- پاتوق اینترنتی: انجمن پندار و یاهو مسنجر!

8- تکه کلامها: هوچیکتیم، کرتیم و زت زیاد.

9- ژل به مقدار زیاد و مدل میکروبی توصیه می‌گردد.

10- ماشین مورد علاقه: پیکان آردی (جواد مخفی).

11- شخصیت مورد علاقه: علی پروین.

چه خوش بود خاطرات کودکیم




آن روزها که همش رویا به سر داشتم، همش خوش بودمو خندان، بازیگوشی می کردم، گریه هایم بر سر اسباب بازیو زمین خوردن هایم بود چون از بس به این سو و آن سو می دویدم.

چه خوش بود، خاطرات قدیمم، آن روزها که تنها دغدغه ام خوشی بود...

شاید تنها، دلیلش ندانستن بود، نفهمیدن.

نمیدانستم و فقط شاد بودم، نمی دانستمو فقط می خندیدنم...

اما، همیشه برایم سوال بود! که چرا بزرگترهایم اخم دارندو غمناک، چرا مانند من خوش نیستندو خندان؟!

چرا هر وقت مرا می بینند رویای کودکی به سر دارند، همیشه آه از جگر دارند و می گویند: " کاش من هم کودک بودم"

ولی مگر بزرگ بودن چه عیبی دارد؟! کاش من هم بزرگ بودم، آنوقت چه کارها که نمی کردم.

می گفتمو خوش بودم...

تا اینکه یک روز فهمیدم. دانستنم که بزرگ بودن چه حالی دارد...

ولی امان از آن روزی که دانستم...!

دانستم، خوردن یک لقمه نان حلال، چه منت ها که به راه دارد...

دانستم و دیدم غرورش را مقابل فرزندش شکستن چه عذابی بر تنش دارد...

دانستم، شب را گرسنه خوابیدن برای سیر کردن فرزندان یعنی چه...

دانستم، برای یک تکه نان، اعصابم را این سو و آن سو روان کردن یعنی چه...

دانستم که با حرف مردم زندگی کردن چه داغی بر دلم دارد...

دانستم که ساده بودن جایی در این دنیا ندارد...

دانستم که باید گرگ بود و درید.... دانستم که باید گرگ بود تا زندگی کرد...

دانستم، کمر خم کردن زیر بار زندگی یعنی چه، تنها شدن و تنها ماندن یعنی چه...

دانستمو دانستم...

کاش هرگز نمیدانسم...

و اما حال، دوباره رویای کودکی به سر دارم...

ولی افسوس، افسوس که دیگر فقط یک  خاطرست...

گاهی جریان زندگی سخت می شود...

گاهی جریان زندگی، آنقدر سخت می شود که کار از توکل کردن به خدا و کمک خواستن از او می گذرد...
گاهی زمان، آنقدر سخت می گذرد، که نه دلداری، دردی را دوا می کند و نه صبر...
گاهی آنقدر تنها میشوی که حرف های دیگران، برایت پوچ و مبهم می شود...
گاهی فکر می کنی مخصوصا در بازی زمانه گرفتار شدی، طوری که دیگر راه گریزی نیست...

می دانم، آنقدر زندگی برایت سخت می شود که تنها، فکر نیستن آرامت می کند، فکر مردن...

ولی یک چیز را خوب می دانم، خداوند زمانی به فریادمان می رسد، که حتی در خیالمان هم تصور نمی کنیم،
فقط باید بخواهیم... با تمام وجود...

سیر تکامل دختر خانمها



14 سالگی : تا پارسال هر کی بهشون می گفت چطوری؟ میگفتن ... خوبم مرسی ... حالا میگن مرسی خوبم

سن 15 سالگی : هر کی بهشون بگه سلام ... میگن علیک سلام ... نقاشیشون بهتر میشه » بتونه کاری و رنگ آمیزی
سن 16 سالگی : یعنی یه عاشق واقعیند ... فردا صبح هم میخوان خودکشی کنن ... شوخی هم ندارن
سن 17 سالگی : نشستن و اشک می ریزن ... بهشون بی وفایی شده ... کوران حوادث
سن 18 سالگی : دیگه اصلا عشق بی عشق ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن
سن 19 سالگی : از بی توجهی یه نفر رنج می برن ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست
سن 20 سالگی : نه , نه ... اون منو نمی خواست آخرش منو یه کور و کچلی می گیره ... می دونم
سن 21 سالگی : فقط سن 27-28 سالگی قصد ازدواج دارن ، فقط
سن 22 سالگی : خوش تیپ باشه ، پولدار باشه ، تحصیلکرده باشه ، قد بلند باشه ، خوش لباس باشه ... آخ که چی نباشه
سن 23 سالگی : همهء خواستگارا رو رد می کنن
سن 24 سالگی : زیاد مهم نیست که چه ریختییه یا چقدر پول داره ، فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چیزی که نرسیدیم برسونه
سن 25 سالگی : اااااااه ، پس چرا دیگه هیچکی نمی یاد... هر کن میخواد باشه ، باشه
سن 26 سالگی : یه نفر می یاد ، همین خوبه ، بله 
سن 27 سالگی : آخیش
سن 28 سالگی : کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی

چگونه باکلاس شویم

 در راستای اینکه تعداد کثیری از مردم می‌خواهند باکلاس شوند ولی نمی‌دانند چطوری می‌توانند این کار را انجام دهند، راهنمای باکلاس شدن یا چگونه باکلاس شویم برای پسرانی که از نظر مایه‌تیله مشکلی ندارند تقدیمتان می‌شود:


1- مکان خانه در زعفرانیه، جردن یا ایران زمین باشد.

2- مدل ماشین سی‌یلو کمتر نباشد، پژو 206 یا اپل کورسا توصیه می‌گردد.

3- گوش دادن نوار جنیفر لوپز با صدای معمولی در ماشین.

4- داشتن یک وبلاگ باکلاس به زبان انگلیسی.

5- علاقه به دلستر(!) و پیتزا سبزیجات.

6- پاتوقها: استخر ایران زمین و کافی‌شاپ خیابان دولت، هر جمعه.

7- ژل به مقدار کم.

8- داشتن موبایل نوکیا 3310 و گذاشتن آهنگ هتل کالیفرنیا روی آن.

9- رساندن دوستان تا خانه‌شان با ماشین.

10- و آخر اینکه: سعی نکنید سر هر موضوعی کل بیندازید و خودتان را کم‌حرف نشان دهید.

نوشته شده در پنجشنبه، 17 بهمن هزار و سیصد و هشتاد و هفت 11:03 PM

(نظر بدهید.)

حقایقی درباره ثروت بیل گیتس


قطعا با خواندن حقایق زیر تعجب خواهید کرد!
امااین نتیجه ی هوشمندی و شایستگی فردی است که با فکری نو و پشتکاری عالی توانست تحول بزرگی را صورت دهد.
بیل گیتس در هرثانیه 250 دلار آمریکا درآمد دارد، یعنی 20 میلیون دلار در روز و 8/7 میلیارد دلاردرسال!
اگر 1000 دلار ازدست وی برزمین بیفتد به خودش این دردسر را نمی دهد به برش دارد، چون در4 ثانیه ای که برداشتنش طول می کشد، این پول عایدش شده!
آمریکا درحدود 26/5 هزارمیلیارد دلاربدهی دارد وبیل گیتس به تنهایی می تواند ظرف 10 سال تمام بدهی آمریکا را بازپرداخت کند!
اومی تواند نفری 15 دلار به همه ی جمعیت جهان بدهد وبازهم 5 میلیون دار درجیبش باقی خواهد ماند!
اگرمایکل جردن یعنی گرانترین ورزشکار آمریکایی هیچ غذا وآبی نخورد وهمه ی 30 میلیون دلار درآمد سالانه اش را پس اندازکند ، 227 سال طول خواهد کشید تا به ثروتمندی بیل گیتس شود!
اگر بیل گیتس را به صورت یک کشور تصور کنیم ، سی وهفتمین کشور ثروتمند جهان می شود!
یا به تنهایی درآمدی برابر سیزدهمین کمپانی عظیم آمریکایی خواهد داشت، حتی بیشتر از آی بی ام!
اگر همه ی ثروت بیل گیتس را تبدیل به یک دلاری کنیم ، می شود جاده ای از ماه تا زمین با آن کشید که 14 باررفته و برگشته!
ولی ساخت این جاده ، 1400 سال طول خواهد کشید و 713 بوئینگ 747 باید برای جابجایی این پول ها پروازکنند.
اما اگرکاربران ویندوزهای مایکروسافت بتوانند بابت هر باری که کامپیوترشان هنگ می کند، یک دلارازبیل گیتس خسارت بگیرند، وی تنها در3 سال ورشکست خواهد شد!

توصیه های دوستانه!

 مرد مجرد: مردیست که فرصت بدبخت کردن یک زن را از دست داده است!

مردها همه مثل هم‌اند فقط صورت‌هایشان فرق می‌کند!

عشق «کور» است اما ازدواج واقعا «چشم بازکن» است!

اگر مردی از شما پرسید به چه دسته کتابی علاقه‌مندید بگویید به دسته چک!

به یاد داشته باشید شوخی کردن با مرد برای او این مفهوم را ندارد که دارید به او جوک و لطیفه تعریف می‌کنید، بلکه آنها فکر می‌کنند که دارید به آنها می‌خندید و دستشان می‌اندازید!

اگر مرد به قصد قهر، خانه را ترک کرد شما هم در را ببندید!

بهترین راه برای وادار کردن یک مرد به انجام دادن کاری اینست که به او بگویید برای انجام آن کار خیلی پیر است

داستان طنز گربه

یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه ، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی میرسه خونه میبینه گربه از اون زودتر اومده خونه. این کار رو چند بار دیگه تکرار می کنه ، اما نتیجه ای نمیگیره. 

یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از گذشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و ... خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون. یک ساعت بعد ، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره. مرده میپرسه : اون گربه خونس ؟ زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش ، من گم شدم !!!

داستان خنده دار و جالب سرخ پوستان

اعضای قبیله سرخ پوستان از رییس جدید می پرسند : آیا زمستان سختی در پیش است ؟
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت ، جواب میده : برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید. بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه : آقا امسال زمستون سردی در پیشه ؟

پاسخ : اینطور به نظر میاد ، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه ، یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه : شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید ؟

پاسخ : صد در صد ، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه : آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه ؟ پاسخ : بگذار اینطوری بگم ؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر ! رییس قبیله : از کجا می دونید ؟

پاسخ : چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن !

داستان سیگار و صاحب هواپیما

توی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می کشید. یکی دیگه رفت جلو گفت : بخشید آقا ! شما روزی چند تا سیگار می کشین ؟ طرف جواب داد : منظور ؟ طرف جواب داد : منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می کردین ، به اضافه ی پولی که به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر می کنین ، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود ! طرف با خونسردی جواب داد : تو سیگار می کشی ؟ - نه ! هواپیما داری ؟ - نه ! به هر حال مرسی بابت نصیحتت ، ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه !!!

رستوران مبتکر

یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود : شما در این مکان غذا میل بفرمایید ، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد !!! راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد ! بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود ، ولی دید که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است !!!

با تعجب گفت : مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت ؟
خدمتگزار با لبخند جواب داد : چرا قربان ، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست !!!