توصیه های دوستانه!

 مرد مجرد: مردیست که فرصت بدبخت کردن یک زن را از دست داده است!

مردها همه مثل هم‌اند فقط صورت‌هایشان فرق می‌کند!

عشق «کور» است اما ازدواج واقعا «چشم بازکن» است!

اگر مردی از شما پرسید به چه دسته کتابی علاقه‌مندید بگویید به دسته چک!

به یاد داشته باشید شوخی کردن با مرد برای او این مفهوم را ندارد که دارید به او جوک و لطیفه تعریف می‌کنید، بلکه آنها فکر می‌کنند که دارید به آنها می‌خندید و دستشان می‌اندازید!

اگر مرد به قصد قهر، خانه را ترک کرد شما هم در را ببندید!

بهترین راه برای وادار کردن یک مرد به انجام دادن کاری اینست که به او بگویید برای انجام آن کار خیلی پیر است

داستان طنز گربه

یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه ، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی میرسه خونه میبینه گربه از اون زودتر اومده خونه. این کار رو چند بار دیگه تکرار می کنه ، اما نتیجه ای نمیگیره. 

یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از گذشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و ... خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون. یک ساعت بعد ، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره. مرده میپرسه : اون گربه خونس ؟ زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش ، من گم شدم !!!

داستان خنده دار و جالب سرخ پوستان

اعضای قبیله سرخ پوستان از رییس جدید می پرسند : آیا زمستان سختی در پیش است ؟
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت ، جواب میده : برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید. بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه : آقا امسال زمستون سردی در پیشه ؟

پاسخ : اینطور به نظر میاد ، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه ، یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه : شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید ؟

پاسخ : صد در صد ، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه : آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه ؟ پاسخ : بگذار اینطوری بگم ؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر ! رییس قبیله : از کجا می دونید ؟

پاسخ : چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن !

داستان سیگار و صاحب هواپیما

توی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می کشید. یکی دیگه رفت جلو گفت : بخشید آقا ! شما روزی چند تا سیگار می کشین ؟ طرف جواب داد : منظور ؟ طرف جواب داد : منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می کردین ، به اضافه ی پولی که به خاطر سلامتیتون خرج دوا و دکتر می کنین ، الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود ! طرف با خونسردی جواب داد : تو سیگار می کشی ؟ - نه ! هواپیما داری ؟ - نه ! به هر حال مرسی بابت نصیحتت ، ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه !!!

رستوران مبتکر

یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود : شما در این مکان غذا میل بفرمایید ، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد !!! راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد ! بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود ، ولی دید که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است !!!

با تعجب گفت : مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت ؟
خدمتگزار با لبخند جواب داد : چرا قربان ، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست !!!

پیرمرد و دخترک

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود ، روی نیمکتی چوبی ، روبروی یک آبنمای سنگی
پیرمرد : چرا غمگینی ؟
دختر : نه
پیرمرد : مطمئنی ؟
دختر : نه
پیرمرد : چرا گریه می کنی؟
دختر : دوستام منو دوست ندارن
پیرمرد : چرا ؟
دختر : چون قشنگ نیستم
پیرمرد : قبلا اینو به تو گفتن ؟
دختر : نه

ادامه داستان در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

ازهای موفقیت ( جملات فلسفی و آموزنده )

برنامه ریزی کن وقتی که دیگران مشغول بازی کردنند
.
.
.
مطالعه کن وقتی که دیگران در خوابند
.
.
.
تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند
.
.
.
خود را آماده کن وقتی که دیگران در خیال پردازیند
.
.
.
شروع کن وقتی که دیگران در حال تعللند
.
.
.
صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردنند
.
.
.
گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردنند
.
.
.
لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگینند
.
.
.
پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردنند

اس ام اس آموزنده و فلسفی خرداد 91

نخستین نشانه فساد ترک صداقت است
میشل دو مونتی
.
.
.
.
انسان آزاد آفریده شده است اما همیشه در زنجیری است که خود بافته است
ژان ژاک روسو
.
.
.
.
وقتی می خواهی موفقیت خود را ارزیابی کنی
ببین چه چیز را از دست داده ای که چنین موفقیتی را به دست آورده ای
.
.
.
.
زندگی را از نخست برای من بد ترجمه کرده اند :
زندگی را یکی مرگ تدریجی نام نهاد
یکی بدبختی مطلق معنی کرد
یکی درد درمان ناپذیرش خواند
و سرانجام یکی رسید و گفت :
زندگی به تنهایی ناقص است !!! تا عشق نباشد ، زندگی تفسیر نمی شود
احمد شاملو
.
.
.
.
گرچه راه صعب است ، اما تو به صعود ادامه بده ، شاید قله در یک قدمی تو باشد
.
.
.
.
می خواهم بگویم سخن می گویم ، پس هستم و چون هستم ، می توانم
.
.
.
.
بدبختی ما این حسن را دارد که دوستان واقعی را به ما میشناساند
.
.
.
.
دوست آن است که شما را قادر سازد ، در هنگام روز ، ستارگان را ببینید
.
.
.
.
هر که منظور خود از غیر خدا می طلبد
او گدایی است که حاجت ز گدا می طلبد
.
.
ادامه دارد....

ادامه مطلب ...

یادمیگیرم...

باید یاد بگیرم ، باید یاد بگیرم که یادم نرود

باید یاد بگیرم که یادم باشد همیشه خوشی هایم یادم باشد 

باید یاد بگیرم که یادم باشد همیشه شاکر خوشی هایم باشم 

باید یاد بگیرم که یادم باشد همیشه اهدافم را ببینم

باید یاد بگیرم که یادم باشد همیشه انگیزه هایم را تقویت کنم

باید یاد بگیرم که یادم باشد برای چه این طرز زندگی را انتخاب کرده ام

باید یاد بگیرم که یادم باشد قرار است به کجا برسم

باید یاد بگیرم که یادم باشد برای خودمان زندگی کنیم نه برای دیگران

باید یاد بگیرم که یادم باشد عاشق چه چیزهایی هستم

باید یاد بگیرم که یادم باشد روزهای سختی را باید یاد داشت تا از روزهای خوشی لذت برد

باید یاد بگیرم یادم باشد من هم کم از این سختی ها را نداشته ام

باید یاد بگیرم یادم باشد حالا دیگر نوبت من است که از سختی هایم ، خوشی برداشت کنم

باید یاد بگیرم که یادم باشد

تحقیر شدم

هفت بار روح خویش را تحقیر کردم :

نخستین بار هنگامی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی ، خود را فروتن نشان دادم.

دومین بار آن هنگام که در مقابل فلجها لنگیدم.

سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت ، آسان را برگزیدم.

چهارمین بار وقتی که مرتکب گناهی شدم و به خویشتن تسلی دادم که دیگران هم گناه می‌کنند.

پنجمین بار آنگاه که به علت ضعف و ناتوانی از کاری سر باز زدم و صبر را حمل بر قدرت و توانایی‌اش دانستم.

ششمین باز زمانی که چهره‌ای زشت را تحقیر کردم ، در حالی که نمی‌دانستم آن چهره ، یکی از نقابهای خویش است.

و هفتمین بار وقتی که زبان به مدح و ستایش گشودم و انگاشتم که فضیلت است.

دروصل تو







در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم

پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم

خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم

باور مکن که طعنه طوفان روزگار

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم...

ابلیس






دو پسر بچه ی سیزده و چهارده ساله کنار رودخانه ایستاده بودند که در آن هنگام یک مرد شرور که بزرگ و کوچک فرقی برایش نداشت، برای سر کیسه کردنشان سراغ آنها رفت، ابتدا به پسر بچه ی سیزده ساله که خیلی زرنگ و باهوش بود گفت: "من شیطان هستم اگر به من یک سکه ندهی همین الان تو را تبدیل به یک خوک می کنم" پسر بچه ی سیزده ساله زبر و زرنگ خندید و او را مسخره کرد و برایش صدایی در آورد! مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ی چهارده ساله رفت و گفت: "تو چی پسرک! آیا دوست داری توسط شیطان تبدیل به یک گاومیش شوی یا اینکه الآن به ابلیس یک سکه می دهی؟ "پسر بچه ی چهارده ساله که بر عکس دوست جوانترش خیلی ساده بود با ترس و لرز از جیبش یک سکه ی پنجاه سنتی درآورد و آن را به مرد شرور داد! مرد شرور پس از گرفتن سکه ی پنجاه سنتی از پسرک ساده به سراغ پسرک سیزده ساله رفت و خشمش را با زدن لگد و مشت بر سر او خالی کرد و بعد رفت.
چند دقیقه بعد پسرک زرنگ به سراغ پسر ساده آمد و دید او در حال اشک ریختن است، علت را جویا شد، پسرک گفت: "با آن پنجاه سنت باید برای مادر مریضم دارو می خریدم"
پسرک سیزده ساله خندید و گفت: "غصه نخور، من سه تا سکه پنجاه سنتی دارم که دوتایش را به تو می دهم." پسرک ساده گفت: "تو که پول نداشتی؟!" پسرک خندید و گفت: "گاهی می شود جیب شیطان را هم زد"

ادامه مطلب ...